![]() |
||||||
رویای زندگی |
||||||
|
یادم دادی در خیالم سیاهی را پاک کنم یادم دادی در آسمانم ابرها را پاک کنم زیبایی زندگی را در چشمانت آموختم حرفهایت را در سکوت لبانت آموختم دستانت را پر مهر کردی تا فراموش نشوی قلبت را به یاران سپید دادی تا فراموش نشوی قضاوت سرنوشت را عدالت کردی آخرین بار مرگ را زندگی کردی هدایت را پناه بی پناهان کردی عشق را راز نیت هر خانه کردی چه درسها بر من آموختی هست در خاطرم برای آخرین بار نفس می ماند در خاطرم سارا نوری
باری طلوع پاک تو در آن شب سیاه
شاید بشارت از دم صبح سپید بود
وقتی طلیعه تو درخشید
از پشت کوهسار توهم
دیدم که این طلوع
زیباترین سپیده صبح امید بود
ای سرکشیده از دل این قیرگونه شب
بر آسمان برآی و ره اکن
زرتار گیسوان زرافشان را
همچون شهابها
بر بیکران سپهر
با شب نشستگان سخن از آفتاب نیست
آنان که از تو دورند
چونان به شب نشسته شبکورند
تو خورشید خاوری
جان جهان ز نور تو سرشار می شود
همراه با طلوع تو ای آفتاب پاک
در خواب رفته طالع من
این خفته سالیان بیدار می شود
ای آیه مکرر آرامش
می خواهمت هنوز
آری هنوز هم
دریای آرزو
در این دل شکسته من موج می زند
راهی به دل بجو
مصدق
امشب آرزوهایم چون سواران باد می تازند و مرا در نهایت تنهایی در
بیابان های تقدیر رها می سازند و حضور نمناکی عشق را شاید در
وجودم از نو برویاند . و اشک شاید ریشه ی غصه را در وجودم
بپوساند .
در بیابان های تقدیر ... ابی نیست ... سرابی نیست و در امتدادش هیچ
دریایی ... موجی نیست .
همه چیز در سکوت اسمان ساکن شده و من در افسون این صحرا شناور
هستم .
دلتنگ حضورم و سرشار از غرور و شرمسار از فرود وجودم در این شهر سوت
و کور .
امشب آرزوهایم چون سواران باد می تازند و مرا در نهایت تنهایی در
بیابان های تقدیر رها می سازند
سمیه
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]